" ژان ژاک روسو"، انديشمند و نویسندهي بزرگ فرانسوی در ۲۸ ژوئن سال ۱۷۱۲ در شهر "ژنو" سویس، از خانوادهاي فرانسوي و پروتستان به دنيا آمد و در شب دوم ژوئیهي ۱۷۸۷ در قصر "آرمی نوویل" در حوالی پاریس در گذشت.
"ژان ژاک"، اندکی پس از به دنيا آمدن، مادر خود را از دست داد و بستگانش از او پرستاری ميکردند. پدرش ساعت ساز بود و تا ده سالگی از او نگهداري میکرد و کتابهای زیادی به او ميداد تا با خواندن آنها، نيروي خرد و انديشهاش پرورش یابد. روسو دلبستگي زیادی به کتاب "زندگی مردان بزرگ"، نوشتهي "پلوتارک" داشت.
پس از چندی، پدر روسو به دليل زد و خورد با یک شخص ناشناس، از "ژنو" گریخت و پسرش "ژان ژاک" ده ساله را به برادرش، که یک کشیش پروتستان بود، سپرد. خانوادهي روسو در اصل فرانسوی بودند، ولی در سال ۱۵۴۹ برای گریز از کشته شدن بدست کاتولیکها به ژنو روی آوردند. پس از چند ماه، عموی روسو او را به کشیش پروتستان دیگری به نام "لامبرسیه" (به فرانسوی: Lambercier) در دهکدهای در جنوب ژنو به نام "بسی" سپرد و روسو نزديك به دو سال را نزد او و خواهرش گذراند.
ژان ژاك در آن دهكده با طبیعت خو گرفت و ويژگيهاي روحی او یعنی عشق به طبیعت و درخت و سبزه و صحرا پديدار شد. وي با پايان دوران ابتدایی، به "ژنو" بازگشت و شاگرد یک شكايت نامه نویس دادگستری شد.
روسو در کتاب "اعترافات" خود نوشته است که در این دوران دارای گرايشهاي جنسی مازوخیستی بوده و گاهی خود را در برابر زنان تنها، به امید تازیانه خوردن از آنها، برهنه میکرده است.
وي در آوریل ۱۷۲۵ پس از چند هفته منشیگری، شاگرد یک گراورساز شد و سه سال نزد او کار کرد، ولي چون استادش او را کتک می زد، در ۱۴ مارس ۱۷۲۸ از "ژنو" گريخت. وی چندی در "ساوآ" به ولگردی روزگار گذرانید و در آنجا نزد "لوییز دو وارانس" که به تازگی از همسر خود جدا و کاتولیک شده بود، فرستاده شد. "مادام دو وارانس"، که روسو در اعترافات خود از او با نام "مامان" یاد کرده است، از روسو سيزده سال بزرگتر بود و نه تنها سرپرست، بلکه در آينده، معشوقهي او نیز شد. روسو که از نخستين روز دیدار با "مادام دو وارانس" به او دلبسته بود، در اعترافات خود ميگويد که بارها عاشق شده است، ولی هیچکدام از این عشقها به زیبایی دلبستگي او به "مامان" نبودند.
"مادام دو وارانس"، ابتدا او را به "تورین" فرستاد تا کاتولیک شود. پس از آن، روسو نزد "مامان" در "شارمت"، دهکدهای در نزدیکی "اَنسی"، مسكن گزيد و موسیقی را نزد سرپرست خود آموخت.
روسو در کتاب اعترافات خود نوشته است که در این دوران، به پیشنهاد "مادام دو وارانس" چندین بار با او همبستر شده است. روسو از سالهاي زندگی در "اَنسی"، به عنوان بهترین دوران زندگی خود یاد کرده است. وي در سال ۱۷۳۰، سفری به "نوشاتل" کرد و در آن سفر، ديدار کوتاهی با پدرش - که دوباره ازدواج کرده بود- داشت. او برای فراهم كردن هزينههاي این سفر به آموزش موسیقی پرداخت.
وي پس از گذراندن زندگيهاي گوناگون، به "انسی" بازگشت و در سال ۱۷۳۸ به سن ۳۶ سالگی در "شارمت" به مادام "وارنس" پيوست و با جدیت و پشتکار ستودني، به تکمیل دانستنيها و كسب دانش در رشته های گوناگون و بررسي دقیق نويسندگان و فلاسفه و منتقدین [ =خردهگيران ] پرداخت.
روسو در سال ۱۷۳۹، نخستين کتاب خود را در وصف دهکدهای که در آن زندگی میکرد، نوشت.
مادام وارنس دوست دیگری داشت و با روسو دست به کارهای گوناگون زدند، تا اینکه در سال ۱۷۴۰ به عنوان دایه در "لیون" کاری پیدا کرد و پس از چندی دوباره به "شارمت" بازگشت و پس از دو سال در تابستان ۱۷۴۲، رهسپار پاریس شد.
یکی از دلبستگيهاي روسو، موسیقی بود. در سال ۱۷۴۲، در حالی که به دنبال ثبت شیوهي جدیدی برای نوشتن موسیقی به پاریس سفر کرده بود، با "دنیس دیدرو" آشنا شد. بيشتر زمان خود را به بررسي و انديشيدن مي گذراند، تا اینکه منشی سفارت فرانسه در "ونیز" شد، ولي چون به آسانی با کسی نمی ساخت، به زودی سفارت را رها کرد و در سال ۱۷۴۴، فقیر و بیچاره تر از هنگام رفتن، از راه "سمپلن" به پاریس بازگشت و در مهمانخانهی کوچک "سن کانتن" مسكن گزيد. وي در آنجا با خدمتکار مهمانخانه به نام "ترز لوواسور" که دختری مهربان و خودماني، ولي نادان و خشن بود، آشنا شد و تا دم مرگ با او به سر برد. این زن از هوش چندانی برخوردار نبود و روسو نمی گذاشت که در سالن های پاریس (که جاي گرد آمدن زنان و مردان روشنفکر بود) همراه او باشد.
روسو کتابچهي کوچکی نوشته بود که در آن واژگان كاربردي همسرش و معنای [=چَم] آنها را ذکر کرده بود. روسو و همسرش دارای پنج فرزند شدند، که هر کدام را به یتیمخانه سپردند.
در سال ۱۷۴۹، روسو با دیگر فیلسوفان عصر روشنگری همراه شد و به نوشتن مقالاتی در رابطه با موسیقی در "آنسیکلوپدی" پرداخت. او با شرکت و برنده شدن در مسابقهي آکادمی "دیژون" در سال ۱۷۵۰ و نوشتن نخستین رسالهي خود، برندهي جایزهي نخست این آکادمی شد.
پيش از این در سال ۱۷۴۵ در ضمن ِ مسافرتی به "ژنو"، به مذهب نخست خود که "کالوینیست" بود، درآمد. در بازگشت از ژنو، فراخوان دوستی به نام "مادام دپینه" را پذيرفت و به همراه "ترز " در محل زیبایی مسكن كردند، ولی نه مادام دپینه و نه ترز از زندگانی روستایی که روسو با دلبستگي زیادی بدان خوگرفته بود و همهي زمان خود را در وادی سرسبز آن نواحی سپري می کرد، چیزی سردرنمی آوردند.
روسو در سال ۱۷۵۷ در "مونت مورانسی" ملک پرنس "دوکنده" سكونت گزيد. کمی پس از آن، به "ارمیتاژ " ملک "مارشال دو لوکزامبورگ" رفت و به نوشتن كارهاي بنيادي خود پرداخت.
وي در سال ۱۷۵۸، نامهای به "دالامبر" نوشت و در ۱۷۵۹، رمان پرآوازهي خود به نام "هلوئیز جدید" و در ۱۷۶۲، "قرارداد اجتماعی"و سرانجام، در همان سال کتاب "امیل" را منتشر كرد كه خشم پارلمان فرانسه را نسبت به نويسنده برانگیخت و حکم بازداشت او صادر شد، تا اینکه در شب دهم ژوئن ۱۷۶۲ به سویس گريخت. از این زمان به بعد، آرامش و راحتی نسبی از او گرفته شد.
پس از مدتی، از "ژنو" و "برن" گريخت و در گوشهای که از پادشاه پروس یعنی "فردریک دوم" بود، سكونت گزيد و مدت هجده ماه را با آسودگي به سر برد ؛ ولی باورهاي مذهبی و گفتگوهاي او در اين درباره، روحانیون "کالوینیست" را دگرگون ساخت و خانهاش را سنگسار کردند ؛ تا اینکه در سال ۱۷۶۵ از آنجا نیز گریخت و چند هفته در جزیره زیبای "سن پیر" در ميان دریاچه "بی ان" نزدیک "نوشاتل" اقامت گزید، ولی به حکم سنای "برن"، از آنجا هم آواره شد و از راه "سمپلن" به "پاریس" رفت و در همین وقت بود که "هیوم "فیلسوف معاصر و سرشناس انگلیسی، نویسندهي دربهدر را در انگلستان پناه داد و در ۱۳ ژانویه ۱۷۶۶ به لندن وارد شد و در "ووتون " در قصر یکی از دوستان "هیوم" ساكن گرديد و در همین قصر، نوشتن کتاب اتوبیوگرافی خود، "اعترافات"، را آغاز کرد.
بدبختانه، سالهای آوارگی، روحیهي او را به شدت متاثر كرده بود و كمابيش به سرحد جنون رسانده بود و او تا پایان زندگی خود، دچار آشفتگيهاي مازوخیستی و پارانویا بود، به گونهاي که گمان میکرد همه بر ضد او توطئه میکنند.
در این هنگام، مقالهي مشهوری بدون نام نویسنده منتشر شد که مزین به آرم پادشاهی پروس بود. در این مقاله به شکل طنز آمیزی نوشته شده بود که اگر روسو خواهان درد و رنج است، فردریک کبیر پادشاه پروس از آنجا که دوستدار روشنفکران است میتواند این درد و رنج را برای روسو فراهم کند و به روسو پیشنهاد شده بود که به پروس بیاید. این مقاله سبب شد که روسو با هیوم قطع رابطه کند، چرا که میپنداشت او در نوشتن آن مقاله نقش داشته است.
از اين رو در ماه مه ۱۷۶۷ وارد فرانسه شد و در ملک "پرنس دو کنتی" و سپس در "لیون" و "گرنوبل" ساکن گردید و سرانجام، در سال ۱۷۷۰ به پاریس بازگشت. او در این زمان کتاب "اعترافات " خود را در ملک "پرنس دوکنتی" به پایان رسانیده بود. در پاریس در اتاق كوچكي زندگي ميكرد و از کپی کردن نتهای موسیقی و پانسیون بسيار كمي به زحمت روزگار ميگذراند. مدت هشت سال زندگی كمابيش آرامی داشت و آوازهي او در همهي اروپا پیچیده بود. تا اینکه در سال ۱۷۷۸ در قصر "ارمی نون ویل" سكونت گزيد و در روز دوم ژوئیهي ۱۷۷۸ به دليل سکتهي مغزی، در منزل خود در نزدیکی پاریس چشم از جهان فروبست. برخی از همزمانان او همچون "مادام دوستال" بر اين باور بودند که او خودکشی کرده است. "رویاهای گردشگر تنها"، اثر خیالبافانهي ناتمام او و کتاب پرآوازهي "اعترافات"، که شرح زندگی شصت و شش سالهي اوست، پس از مرگش به چاپ رسيدند.
كتابهاي ژان ژاك روسو بر اين پايهاند :
· گفتگويي پیرامون موسیقی مدرن (۱۷۴۳)
· رساله دربارهي دانش و هنر (۱۷۵۰)
· غیبگوی روستا، اپرا (۱۷۵۲)
· نارسیس یا عاشق خود، کمدی اجرا شده از سوي بازیگران لوئی پانزدهم در ۱۸ دسامبر ۱۷۵۲
· گفتار دربارهي منشاء نابرابری میان انسانها (۱۷۵۵)
· نامهای به دالامبر دربارهي تئاتر (۱۷۵۸)
· نامههای اخلاقی (۱۷۵۸)
· ژولی یا الوئیز جدید (۱۷۶۱)
· قرارداد اجتماعی (۱۷۶۲)
· امیل یا تربیت (۱۷۶۲)
· نامههایی از کوهستان (۱۷۶۴)
· اعترافات (۱۷۶۵-۱۷۷۰)
· رویاهای گردشگر تنها، كه ناتمام ماند.
انديشههاي روسو
انديشههای او در زمينههای سياسی، ادبی و تربيتی، تأثير بزرگی بر معاصران گذاشت. اگر چه روسو، از نخستين روشنگرانی است که مفهوم "حقوق بشر" را به گونهاي روشن به کار گرفت، ولي نزد او از اين مفهوم تنها میتوان به چَمي ويژه و محدود سخن به ميان آورد. رويهم رفته، بايد گفت که او راديکال تر از "هابز" و "لاک" و "منتسکيو" میانديشيد. شايد به همين دليل است که برخی از پژوهشگران تاريخ انديشه، وی را در ادامهي سنت فکری عصر روشنگری نمیدانند، بلکه انديشهی او را بيشتر در نقد فلسفهی روشنگری ارزيابی میکنند.
برای روسو، چشم پوشي انسان از آزادی، به چَم چشم پوشي از منش انسانی و "حق بشری" است. از آزادی به مثابهي آزادی اراده، نميتوان چشم پوشی كرد، چرا که اين آزادی، پيش شرط انسان بودن و آيين اخلاقي انسانی به شمار میرود. انسان برای او تنها هنگامی انسان به معنای راستين کلمه است که آزاد باشد. برای روسو، همهی انسانها از بدو زايش آزاد و برابرند. او ميگويد:
"انسان آزاد زاده میشود و همه جا در بند است. "
به نظر روسو، انسان در "وضعيت طبيعی" ، با وجود برخورداری از آزادی نامحدود ظاهری، به چَم راستين کلمه آزاد نيست، بلکه موجودی است که اميال خودخواهانهی نهفته در وجودش، انگيزشها و رانشهاي او را روشن میسازد. انسان زمانی به چَم راستين کلمه آزاد است که به ذاتی اخلاقی دست يابد و به عنوان "شهروند" از قوانينی که خود نهاده، پيروی کند و در راستای خير همگاني و رفاه اجتماعی گام بردارد. پس اگر آزادی طبيعی همهی افراد، آزادی نامحدود است، آزادی شهروندی، آزادی تعيين شده از سوي جمع و بنابراين، آزادی محدود شدهی فردی است. به اين ترتيب، روسو تلاش میکند، گونهاي هماهنگی ميان آزادی فردی و جمعی ايجاد نمايد
از ديد روسو، انسان، آزادی طبيعی را با آزادی شهروندی جابهجا میکند و در ازاي "حقوق" نامحدودی که از دست میدهد، امنيت حقوقی و تضمين مالکيت شخصی را به چنگ میآورد.
:: موضوعات مرتبط:
زندگی نامه ژان ژاك روسو ,
,